بدان که هرکسی چنان پندارد که او راخدا دوست دارد، بلکه گاه
است گمان کند که اورا از همه چیز دوستتر دارد واین مجرد پندارومحض غرور
است.وفی الجمله دوستی هم اکر باشدسزاوار نام محبت نیست.ومحبت بنده از برای
خداوندعلاماتی چند ذارذ:
اول: آنکه طالب لقاء
وشایق مشاهده وعیان بوده باشد،واصلا مرگ بر او گران نباشذ،ومخفی نماندکه
اگر جه شوق لقای خداوند ورغبت به انتقال از دار دنیا غالبا ثمره محبت و
علامت آن است ولیکن این کلی نیست، چون میتواند شد که کسی از اهل محبت نباشد
و شایق به مرک باشد مثل کسی که در دنیا به شدت وبلای عظیم گرفتار باشد وبه
گمان خلاصی از آن تعبها، موت را آرزو کند.وبسا باشدکه کسی ازجمله دوستان
خداباشد ومرگ راکراهت داشته باشد ولیکن کراهت او ازمرگ به جهت زیادکردن
استعداد ملاقات خدا وتهیه اسباب لقاء است،مانندکسی که خبر آمدن محبوب او به
خانه او به اوبرسد واوخواسته باشدکه ساعتی آمدن تاخیر افتد تاخانه
خودراپاکیزه کند وفرش نمایدواز اغیار خالی سازد و اسباب لازمه را آماده کند
تا فارغ البال ومطمئن خاطر از گلشن لقای او تمتع برد.واین شخص اگرنه به
جهت تهیه لقای الهی باشد ساعتی نمیخواهد در دنیا بوده باشد.وعلامت این سعی
درعمل وصرف جمیع اوقات در کار آخرت است.
واما
کسی که کراهن او از مرگ به جهت ناگوار بودن ترک اهل واولاد واموال و
بازماندن از شهوات دنیویه باشد مطلقا در دل او از یاد مرگ فرحی هم
نرسد.وچنین شخصی از مرتبه دوستی خدا دور است.
بلی:گاه
است که کسی فی الجمله شوق به لقای الهی داشته باشد وبا وجود آن دنیا را
نیز دوست ذاشته باشد چنین کسی از کمال محبت پروردگار خالی است و کراهت او
از موت هم کمتر از سابق است.
دوم آنکه طالب
رضای خدا باشد و خواهش اورا بر خواهش خود اختیار کند،زیا دوست صادق هوای
خودرا فدای هوای محبوب می گرداند،چنان که گفته اند:
ارید وصاله ویرید هجری فاترک ما یرید لما یرید
یعنی:من خواهش وصال محبوب را دارم واو طالب دوری از من است،پس من خواهش اورا برگزیدم و از سر مراد خود گذشتم تا او به مراد خود رسد.
پس هرکه دوست خدا باشد باید ترک معاصی نموده ملازم طاعت وعبادت گردد و کسالت وبطالت را بگذارد وهیچ عبادتی بر او گران نیاید.
سوم:آنکه
پیوسته دریاد خدا ودایم دل او به یاد خدا مشغول باشد،زیرادل که مایل به
چیزی باشد هرگز از یاد او بیرون نمی رود وچون محبت،به سر حد کمال رسید بجز
محبوب،هیچ چیز به خاطر او نمی گذرد،بلکه از فکر خود زاهل،واز اهل وعیال
غافل می شود.
چهارم:آنکه همیشه زبان او به
ذکر خدا مشغول باشد و بجز حدیث او چیزی نشنود و نگوید.وبه غیراز نام او
نخواند و نجوید، ودر هر مجلسی به ذکر خدا ورسول او وتلاوت قرآن و بیان
احاذیث زبان گشاید.
پنجم: آنکه شوق به خلوات
داشته باشد که مناجات با خدای خود کند.گاهی اورا یادکند وزمانی با راز
گوید،ساعتی عذر تقصیرات خود خواهدفولحظه ای عرض آرزوهای خود کند وگوید:
گریزانم از آن از انجمن ها که در دل خلوتی با یار دارم
در
اخبار آمده که "ذروغ میگوید هر که دعوی محبت مرا کند و چون ظلمت شب اورا
فرو گیرد بخوابد واز یاد من غافل شود.آیا هر دوستی لقای محبوب خودرا دوست
نمی دارد؟ ومن اینک حاضرم از برای هرکه طالب من باشد".بلی:
عجبا للمحب کیف ینام کل نوم علی المحب حرام
خواب بر عاشقان حرام بود خواب آنکس کند که خام بود
ششم
آنکه برهیچ چیز از امور دنیویه که از دست او در رود تاسف نخورد و متالم
ومحزون نگردد.واگر دنیا وما فیها از او باشد و به یکبار برباد رود اندوهناک
نشود.
ودر مصایب و بلاها جزع ننماید.واگر همه دنیا به او رو آورد شاد نگردد، باکه شادمانی و فرح او به محبوب خود باشد وبس.
عاشقان را شادمانی و غم اوست دست مزد و اجرت خدمتم اوست
واگر
کسی را محبت به سر حد کمال رسد دیگر از هیچ امری محزون و متالم نمی
کردد،زیرا شادی او به چیزی است که زوال ندارد، پس دل او همیشه فرحناک است.
نمیرد دل زنده از عشق دوست که اب حیات آتش عشق اوست
عجب ملکی است ملک عشق کانجا سراسر کوه و صحرا گلستان است
یکی را جان در آن در آستین است یکی را سر در آن بر استان است
هفتم آنکه بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد،زیرا مقتضای محبت ،دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است.
هشتم
آنکه از هیبت وعظمت الهی خایف باشد ودر زیر لوای کبریا وجلال،متذلل ومضطرب
بوده باشد.همچنان که معرفت جمال الهی موجب محبت میگردد،درک عظمت و جلال او
نیز باعث خوف ودهشت می شود.علاوه براین،دوستان را ترسهای مخصوص دیگر نیز
هست،چون ترس اعراض محب وحجاب او و راندن از درگاه و ایستادن ذر یک مقام.
محنت قرب ز بعد افزودن است جگر از محنت قربم خون است
نهم
آنکه محبت خود را پوشیده دارد.وزبان ته اظهار آن نگشاید.ودرنزد مردمان به
دعوای آن بر نیاید،وبه کلمات داله بر محبت خدا وامثال آن اظهار وجد ونشاط
نکند،زیرا اینها همه منافی تعظیم محبوب ومخالف هیبت وجلال اوست،بلکه
دوستی،سری است که میان محب ومحبوب است و فاش نمودن سزاوار نیست.علاوه
براین،بسا باشد در دعوی از حد واقع تجاوز کند وبه دروغ وافترا افتد
منبع:معراج السعاده ص 607-610
+ نوشته شده در شنبه هفتم دی ۱۳۹۲ ساعت 13:27 توسط احمد رضا (امیر) ملک حسینی
|